جدول جو
جدول جو

معنی هابط شدن - جستجوی لغت در جدول جو

هابط شدن(فُ دَ)
پائین آمدن. فرودآمدن. پیاده شدن، ناقص شدن، فروتنی کردن
لغت نامه دهخدا
هابط شدن
فرودآمدن نازل شدن، ناقص شدن، فروتنی کردن، هبوط کردن ستاره
تصویری از هابط شدن
تصویر هابط شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثابت شدن
تصویر ثابت شدن
استوار شدن، مدلّل شدن، محقق شدن
فرهنگ فارسی عمید
(چَ بَ چَ دَ)
افتادن. فروافتادن. فرودآمدن. ساقط گردیدن، زایل شدن. نابود شدن:
ساقط شده ست قوت من پاک اگرنه من
بر رفتمی ز روزن این سمج باهبا.
مسعودسعد.
، حذف شدن. نامذکور ماندن.
- ساقط شدن بچه، افتادن بچۀ ناتمام از شکم. (ناظم الاطباء). سقط شدن.
- ساقط شدن تکلیف، رفع آن. چنانکه گویند تکلیف از گردن من ساقط شد.
- ساقط شدن حق، اداشدن آن. (آنندراج) :
حق شمشیر تو ساقط نشود از سر ما
پیش خورشید نگردد عرق از سیما خشک.
بیدل (از آنندراج) (بهار عجم).
- ساقط شدن دولت، سقوط کابینه. انحلال هیأت وزیران. معزول شدن، از کار افتادن، بیکار شدن و مسلوب الاختیار شدن آن. رجوع به ساقط شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ / یِ)
پیرو شدن. بنده و فرمانبردار گشتن. دنبال رونده شدن:
مشو تابع نفس شهوت پرست
که هرساعتش قبلۀ دیگر است.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ کَ / کِ دَ)
گرد و غبار شدن. به صورت ذرات گرد و غبار درآمدن:
زی مشکلاتها نگشاید رهت کسی
گاو از زمین دین به هوا بر هبا شده ست.
ناصرخسرو.
، تباه شدن. نابود گردیدن. ضایع شدن. از بین رفتن:
نوروز تو به بود جهان را کزو چنین
هر بد که کرده بود زمستان هبا شده ست.
ناصرخسرو.
بهینه چیز که آن کیمیای دولت تست
ز هم نشینی صهبا، هبا شده ست هبا.
خاقانی.
حیف که اوقات ما تمام هبا شد
عمر گرانمایه صرف چون و چرا شد.
رضی ارتیمانی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(فُ نَ وَ دی دَ)
به بیماری هاری مبتلا گشتن، در تداول، مغرور و سرمست گردیدن. کجرفتار شدن بر اثر ازدیاد مال و قدرت و از این قبیل، سخت معجب و خویشتن ناشناس شدن
لغت نامه دهخدا
(مُ)
متداول. معمول. مرسوم. مد شدن. رجوع به باب شود
لغت نامه دهخدا
(فُ نَ وَ تَ)
فوت شدن و مردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ هََ بَ تَ)
هاله زدن. به دور چیزی گرد شدن:
بیا ساقی آن رشک ماه تمام
که شد هاله بر گرد آن دور جام.
قاسمی گنابادی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(فُ نِ دَ)
پرت کردن. انداختن، پایین آوردن. پایین انداختن. نزول کردن. هبوط دادن، به مجاز، خوار کردن
لغت نامه دهخدا
(خَ عِ اَ لَ حَ / حِ کَ دَ)
شکیبائی کردن:
اگر عاقل شوی نامت برآید
وگر صابر شوی کامت برآید.
نظامی.
که صابر شو در این غم روزکی چند
نماند هیچکس جاوید دربند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تُ کِ تَ)
میانجی شدن: اکنون خوارزمشاه پیر دولت است آنچه رفت درباید گذاشت و برضای سلطان به آموی رود و... و رابطه شود تا خداوند سلطان عذر من بپذیرد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
به بیماری هاری دچارشدن، مغرور و سر مست شدن بر اثر فزونی مال و قدرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبا شدن
تصویر هبا شدن
دود شدن، تباهیدن نابود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باب شدن
تصویر باب شدن
رایج شدن رواج یافتن مدشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هالک شدن
تصویر هالک شدن
فوت شدن و مردن مردن هلاک شدن: (یا بیماری که اگر آب بکار دارد هالک شود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاله شدن
تصویر هاله شدن
بدور چیزی گرد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامی شدن
تصویر هامی شدن
سرگشته شدن متحیرگشتن: (استه وغامی شدم زدردجدایی هامی وامی شدم زخستن مترب) (منجیک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هابط آمدن
تصویر هابط آمدن
هابط شدن فرود آمدن، فروتنی کردن، فرو افتادن ستاره هابط شدن: (اگر زعزم وزحزم تو آفریده شدی بطبع راجع و هابط نیامدی اختر) (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
فرود آوردن، پرت کردن انداختن، خوار کردن فرود آوردن نزول دادن، پرت کردن انداختن، خوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گول شدن، در هم شدن، تباهیدن درهم آمیخته شدن آشفته شدن، تباه شدن: چون مخبط شد اعتدال مزاج نه عزیمت اثر کند نه علاج. (گلستان)، پریشان عقل گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابع شدن
تصویر تابع شدن
بنده و فرمانبردار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثابت شدن
تصویر ثابت شدن
محقق شدن مبرهن شدن مدلل شدن درست گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
فرود افتادن، افگانگی، ستردگی ساقط کردن دور افکندن، بر کنار کردن افتادن فرو افتادن، زایل شدن نابود گشتن، حذف شدن (اسم از دفتر و مانند آن)، نا مذکور ماندن (در درج کلام)، یا ساقط شدن بچه افتادن بچه ناتمام از شکم مادر. یا ساقط شدن تکلیف ادا شدن تکلیف رفع تکلیف. یا ساقط شدن حق ادا شدن حق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقط شدن
تصویر ساقط شدن
((~. شُ دَ))
افتادن، حذف شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثابت شدن
تصویر ثابت شدن
((~. شُ دَ))
محقق شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابع شدن
تصویر تابع شدن
((~. شُ دَ))
پیرو شدن، بنده و فرمانبردار گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باب شدن
تصویر باب شدن
((شُ دَ))
مد شدن، معمول شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هار شدن
تصویر هار شدن
((شُ دَ))
به بیماری هاری دچار شدن، مغرور و سرمست شدن بر اثر افزونی مال و قدرت
فرهنگ فارسی معین
برکنارشدن، معزول شدن، افتادن، فرو افتادن، فرود آمدن، سقط شدن، از بین رفتن، زایل شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تداول یافتن، رایج شدن، رواج یافتن، متداول شدن، مد شدن، معمول شدن
متضاد: منسوخ شدن، دمده شدن، ازمد افتادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد